۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

ناصرالدين شاه و عدالت چاپ ارسال به دوست
داستان - داستانهای حکمت آمیز

روزي اعليحضرت ناصرالدين شاه قاجار در تابستان در عمارت ملوكانه سلطنت آباد دراز كشيده بودند؛ در حالي كه درباريان در پايين نشسته، با پادشاه به طور محرمانه صحبت مي كردند.

شاه در اثناي سخن گفت:

چرا انوشيروان را عادل مي گفتند؟ مگر من عادل نيستم؟

احدي جسارت نكرد كه پاسخ دهد. شاه دوباره پرسيد:


آيا بين شما هيچ كس نيست كه جواب بدهد؟

باز كسي جواب نداد. ادامه سكوت همه را در معرض خطر قرار مي داد. سرانجام حكيم الممالك مرگ را پيش نظر آورد و با ترديد گفت:

قربانت شوم. انوشيروان را عادل مي گفتند براي اين كه عادل بود.




شاه ابروي خود را در هم كشيد و گفت: آيا ناصرالدين شاه عادل نيست؟



باز سكوت و هم آور جلسه را فراگرفت. پس از مدتي ناگزير حكيم الممالك مرگ خود را درنظر آورد و حرف اول خود را تكرار كرد. شاه بيشتر ابرو درهم كشيد و سؤال نخستين خود را باز بر زبان آورد. مجدداً سكوت مرگبار بر دربار حاكم شد. ناگزير حكيم الممالك شانه هاي خود را حركت داد و دست خود را باز كرد. آنگاه شاه با كمال تحقير گفت:

اي فلان فلان شده ها! من يقين دارم كه اگر انوشيروان هم مثل شما الواط رشوه خوار و نادرست در دور وبرخود داشت، هيچ وقت ممكن نبود او را عادل بگويند!

همه جواب دادند: قربانت گرديم. قبله عالم حقيقت را فرمودند!!!



(گفتني ها و شنيدني هاي جالب و تاريخي، ص62، نوشته حسن بهزاد فر، به نقل از خاطرات«بنجامين»، اولين وزير مختار آمريكا در ايران)


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر